نــا گفتــه هائی از جنس ِ گنــــدم

ஜღ کــسی چه میــدانـد٬ شــایــد زمیــن ِمــا جهنــم ِ سیــ ـاره ای دیــگر بــاشــد...ஜღ

نــا گفتــه هائی از جنس ِ گنــــدم

ஜღ کــسی چه میــدانـد٬ شــایــد زمیــن ِمــا جهنــم ِ سیــ ـاره ای دیــگر بــاشــد...ஜღ

دلــ ِ خــودم

گرمای تابستان این روزا خنکیه دلمو آب کرده! 

امسال بدترین تابستون عمرم بود! از هر کیم پرسیدم با نظرم موافق بود! 

کی میشه این تابستون لعنتی تموم شه! 

خیلی سخته م بود ولی سر ی موضوعی با خودم کنار اومده بودم٬ ولی دیروز که دوباره رفتم یونی٬ انگار هر چی رشته بودم پنبه شد!!! دوباره رفتم سر خونه ی اولم!

اعصابم خورد شد! من همیشه آدمیم که میدونم چی میخوام ولی تو این  یدونه واقعا نمیدونم! واقعا داغونم! 

بدم میاد از دوست داشتن! بدم میاد از گول زدن الکی! بدم میاد از یادآوری !بدم میاد از وابستگی! 

بدم میاد از خر کردن خودم! 

اصلا بدم میاد از هر چیزی که با معادلات ذهنیه خودم جور در نیاد!!! 

من این مدلیم! ساده! بدون شیله پیله! اگه از چیزی خوشم بیاد میگم بدمم بیاد میگم! 

بابا ایها الناس این مدلی بودن که خیلی بهتره! آدم باشید! مردمو تو شک نندازید! 

 

*این روزا آدمهای دور و برم حال زیاد خوشی ندارن! مامانم٬ تمشکی و خیلی های دیگه! 

*سخته که اطرافیانت ناراحت باشن و نتونی بهشون کمک کنی! 

*با اینکه تابستونه مزخرفیه ولی دوس ندارم تموم شه که مجبور شم برم تو اون خرابشده! 

*متنفرم از آدمهایی که جلوی روم میشینن و درد و دل میکنن٬بعدشم بهم میگن خوش به حالت تو که مشکلی تو زندگیت نداری! انگار هر کی حرف نمیزنه٬ مشکل نداره! اینم از شعور اینا!!!