نــا گفتــه هائی از جنس ِ گنــــدم

ஜღ کــسی چه میــدانـد٬ شــایــد زمیــن ِمــا جهنــم ِ سیــ ـاره ای دیــگر بــاشــد...ஜღ

نــا گفتــه هائی از جنس ِ گنــــدم

ஜღ کــسی چه میــدانـد٬ شــایــد زمیــن ِمــا جهنــم ِ سیــ ـاره ای دیــگر بــاشــد...ஜღ

ذهن ِآشفته ی این روزهای من

من ..

قوی تر از قبل .. خیلی قوی تر .هیچ وقت حتی به گوشه ی ذهنمم خطور نمی کرد که توانایی انجام این کارا رو داشته باشم!

داره می شه دو سال ! دو سال پر از مشکلات دردناک پر از دشمنای ِخونگی !!

سخت بود ولی صبوری کردم هنوزم تموم نشده هنوزم با گذشت این همه مدت !

ولی باعث شد خیلی چیزا تغییر کنه!من دیگه اون دختر لوس که همیشه ترس هاش ُ پشت خنده هاش قایم می کرد نیستم !

خیلی جاها که حس کردم فراموش شدم یهو دستمو گرفته ُ گفت هوی حالیت هست ؟! من هستم ! به جای اینکه اینقد به زمین و ادما خیره بشی و هی بگی نمی تونم ی نگاه به بالا بنداز .. اونوقت من بهم می گم می شه یا نه ؟!!!

با تمام اینا سعی کردم خوب بمونم خوب بمونم تا خدا ببینه که خیلی جاها می تونستم مثه خودشون مبارزه کنم که نشونشون بدم خیلی هم زرنگ نیستن ! که بی وجدان بودن زرنگی نمی خواد .. ولی نکردم فکرامو ریختم دووور و سپردم به خودش .. هووفف من تا ابد منتظر ِ اون لحظه میمونم منتظر لحظه ای که تمام اون کسایی که برام بد خواستن ُ بد کردن خودشون بد ببینن و تاوان پس بدن ..

*خداروشکر هم عمل ِ بابا هم ازمایشاش خوب بود و بخیر گذشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد