حسای جدید دارم.. نمیدونم عینه بچه کوچیکا که قهر میکنن ُ پشتشونو میکنن!! منم این مدلی شدم!! مدتهاست سعی میکنم پشتمُ کنم! ولی از زیر چشمی کاملا حواسم بهت هست!!
نمیدونم اینجوری انگار بیشتر حواسم بهت هست!!
آخه باهام لج میکنی!!
میبینی تمام حواسم بهش هست؟!؟! ی جورایی ناخواسته دارم سمتش کشیده میشم!! اصنی دست ِخودم نیست..
میبینی؟عقلم میگه اینجوری نیست!! اما دلم..همش در حال ِ گول زدن ِ منه!!
چرا اینقد پیچیدس؟! من که آدم ِ پیچیده ای نیستم!!
دنیا و آدمهای پیچیدتُ دوس ندارم..
دوس ندارم به آخرش برسمُ ببینم همش پوچ یوده!! از پوچی میترسم..
*پنجشنبه بازم رفتم بهشت زهرا.. نمیدونم ی آرامش ِخاصی داره..نمیدونم این شهیدا چجور بودن!! چیکار کردن؟!! ..
ی مدت بود ی شهید که بعد از چندین سال مفقودالاثر بودن پیدا شده بود! جسدش کاملا سالم بوده! انگاری همین الان شهید شده بود! این موضوع چن وقت بود تو ذهنم بود که اون روز به صورتِ اتفاقی با نوشی رسیدیم سر ِمزارش!! نمیدونم ی جورایی بهشون حسودیم میشه..
*اطرافمُ دارم از ی دریچه ی دیگه نگاه میکنم..
*چن وقته ی جوری شدم! هیشکی نمیتونه بفهمه! پستامم عین ِخودم شدن!!