نــا گفتــه هائی از جنس ِ گنــــدم

ஜღ کــسی چه میــدانـد٬ شــایــد زمیــن ِمــا جهنــم ِ سیــ ـاره ای دیــگر بــاشــد...ஜღ

نــا گفتــه هائی از جنس ِ گنــــدم

ஜღ کــسی چه میــدانـد٬ شــایــد زمیــن ِمــا جهنــم ِ سیــ ـاره ای دیــگر بــاشــد...ஜღ

کلاه قرمزی :دی

ساعت هشت شبکه ی دو 

یعنی حال میکردم با دیدن کلاه قرمزی و فامیل دور ُ اون بَبَیی !! آقای همساده ! 

 این بَبَیی ِ حرف میزد من ریسه میرفتم از خنده ! هیچ برنامه ای رو ترجیح نمیدادم !  

بزرگای فامیل میشستن دور هم ! بچه ها با هم بازی میکردن ! منم جلوی ِجلو میخ میشدم به تی وی ! 

سوژه ی ی ملتی شده بودماا ولی مهم نبود !   

خاطرات کودکیم رو برام زنده میکرد اون زمان که کلاه قرمزی ُ پسر خاله سینما اکران شد من ُ چند بار بردن ببینم ! وای چقد اونجایی که آقای مجری گل ُ پرت کرد سمت کلاه قرمزی گریه میکردم ! نه من همه ی بچه ها تو سینما اشک میریختن ! الهی یادش بخیر !

واقعا دوس داشتنی بود ! حیف که تموم شد ! 

 

*چه حسی بدی داره شاه دزد وزیر که بازی میکنی همش تو دزد شی !!