نــا گفتــه هائی از جنس ِ گنــــدم

ஜღ کــسی چه میــدانـد٬ شــایــد زمیــن ِمــا جهنــم ِ سیــ ـاره ای دیــگر بــاشــد...ஜღ

نــا گفتــه هائی از جنس ِ گنــــدم

ஜღ کــسی چه میــدانـد٬ شــایــد زمیــن ِمــا جهنــم ِ سیــ ـاره ای دیــگر بــاشــد...ஜღ

روز چهارشنبه روز انتقام :دی

با اینکه صبح خیلی زود بیدار شدم ولی ی انرژی خاصی داشتم همش میخندیدم ُشاد بودم تا مترو با باباییم و از مترو تا یونی هم با نوشی ی نفس خندیدیم ..بی بهانه یاد لحضه های شیرین ُ حرفای نمکی نوشی فقط خندیدیم

بعد کلاس نشستیم تو سالن که یهو همون استاد ِکه خیلی دلم از دستش پر بود رو دیدم! رفتم پیشش که حسابی از خجالتش در بیام که نوشی هم همراهیم کرد ُ جفتی هر چی تو دلمون بود رو شوت کردیم تو  صورتش ! عقده های این مدت ُ روش خالی کردم و چقد بعدش حس خوبی داشتم : ) بچه های دیگه هم بعد از من ُ نوشی حمله کردن سمتش ! چیزی نمونده بود که دیگه کتک رو نوش جان کنه ! 

بعدش در کمال آرامش بودیم که نرگش اومد سراغمون ! از اونم که سر ی موضوعی کینه داشتیم ُ محلش نمیزاشتیم اومد ُ به نوشی گلایه کرد که چرا بامن اینجوری میکنیدُ ..منم خیلی خونسرد ُخیلی خوشگل حالش ُ گرفتم ُ انتقام ِمهرنوش ُ ازش گرفتم ! این یکی خیلی از اون یکی بیشتر بهم مزه داد !  

تا اون باشه دیگه دل مهرنوش من ُ نشکنه ! از صداقت کسی سوءاستفاده نکنه !

ی چند تا دیگه هم بودن که این دو تا از اهمیت ویژه تری برخوردار بودن ! 

خلاصه که شب خسته اما با ی سبکی ُ خیالی آسوده برگشتم خونه !  

*مشترک مورد نظر هم دیگه مورد نظر نیست !! لطفا صفا کنید