نمایشــــــــــــــــــــگاه کتاب

دیروز رفتیم نمایشـــــــــــــــگاه٬ با تمشکی و زینو مرجانی!!!! 

وای پدرمون در اومد!مرجان میخواست بن کتاب بگیره٬ صفش به صورت مار پیچ بود! 

آدم باید ازهوش سرشاری برخوردار بود تا میتونست ته صف و پیدا کنه!!!!!  

حالا بعد از تحقیقات فراوان ته صف کشف شد!واااااااااااااااااااای کی میرسیم به سر صف!!!!!!!

 آفتاب میزد تو کله آدم! اشکم داشت در میومد!!!!  

 از هرچی کتاب بود متنفر شده بودم!!!!   دقیقا یک ساعتو یک ربع تو صف بودیم!!!!

ولی رو هم رفته به غیر از بدبختی هاش روز خوبی بود با بچه ها  فارغ از مسائل و مشکلاتمون ی روز خوب و سپری کردیم!!!! 

چند تا کتاب سیاسی خریدم٬فکر کنم بد نباشه!!! البته اگه بخونم!!!!!!