نــا گفتــه هائی از جنس ِ گنــــدم

ஜღ کــسی چه میــدانـد٬ شــایــد زمیــن ِمــا جهنــم ِ سیــ ـاره ای دیــگر بــاشــد...ஜღ

نــا گفتــه هائی از جنس ِ گنــــدم

ஜღ کــسی چه میــدانـد٬ شــایــد زمیــن ِمــا جهنــم ِ سیــ ـاره ای دیــگر بــاشــد...ஜღ

چی شد اینطوری شد؟؟!

قراره اول مهر بریم مشهد!!

آخه نمیشه ! من باید اول مهر برم یونی!! 

چرا هیشکی منو درک نمیکنه؟!!

چقدر بده آدم پاش اینجوری گیر باشه!! 

یادش بخیر 2تا ترم اولم رو سر جم شاید برا هر کلاس با ارفاق 3جلسه میرفتم!! 

کلا تو 2تا ترم شاید 12 تا واحد پاس کردم!! 

چون یا حذفم کردن! یا حذف کردم! یا افتادم!!  

تو همه ی زمینه ها سرخوش بودم به معنای واقعی!!

ولی از ترم 3 نمیدونم چی شد اینجوری شد؟!؟!؟!  

الان اینقدر بدبخت شدم که دیگه همه کلاسامو میرم!!! شاید برا هر درس 3جلسمو غیبت کنم! البته بازم بعضی از کلاسارو!! 

ترم 3 تمام بچه های هم ترمم فکر میکردن من سال اولیم!! تا اون موقه منو هیشکی تو دانشگاه ندیده بود!! 

روزا و ساعته کلاسامو! و حتی خود کلاسم یادم میرفت!! زنگ میزدم از بچه ها میپرسیدم!!

بعد یهو از اواسط ترم 3 شدم ی بچه دانشجوی درس خون!!(ارواح خودم)! 

بچه پرو بودم! از درصدش کاسته شد!!! 

عصبی بودم! ی ذره آتیشش کمتر شد!!  

اگه ی کاری حتی ی کوچولو تو ذوغم میخورد تا چش طرفو در نمی آوردم! خیالم راحت نمیشد!! یعنی اصن شب خوابم نمیبرد!! ولی الان سیب زمینی شدم!!

اکثر قریب به اتفاق! تا نوک دماغمو بیشتر رویت نمیکردم! جون میکندم حال میدادم به خودم و دیگران تا جلو پام!  

کور بودم قدیما! یعنی طرف میومد از رومم با ماشین رد میشد نمیدیدمش!!  

ولی الان چشام با تلسکوب کورس گذاشته!شدم جدیدنا  

لجباز و یدنده بودم! البته این یکی رو هنوز همونم!

هم کلاسیامو که تقریبا یکسال باهاشون کلاس داشتمو نمیشناختم!!  

به دوستم میگفتم دوس ندارم تابستون تموم شه! که مجبور باشم برم یونی! ولی خوب به هر حال هفته ی اول و نمیتونم از دست بدم!! چون باید 2تا درس و تو حذف و اضافه بگیرم دیگه!!! (البته بازم ارواح خودم!)

 حالا نمیدونم !به نظرتون این همه تغییرات تو مدت زمان اندک طبیعیه؟!؟!؟! 

دیدید دورو بریاتون بهتون میگن٬ صبر کن! ٬ بلاخره ی نفرم پیدامیشه رو تو یکی رو کم کنه؟! 

بعدم نفهمی از کجا خوردی!وچگونه! ؟

این یعنی الانِ من !!