-
روزهای گمشده
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 16:09
بچه که بودم شبهای تابستون با مامان ُبابام روی پشت ِبوم خونه مون که پر از گلدون های قشنگ یود میخوابیدیم. شبها قبل از اینکه خوابم ببره دراز میکشیدم ُ به آسمون که پُر بود از ستاره خیره میشدم٬ ستاره های پر نوری که هر کدوم ی چشمک بهم میزدن ُمنم بهشون لبخند میزدم. هر شب اینقدر میشمردمشون تا خوابم میبرد٬اون روزها آرزوهام به...
-
پرستار گندم
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 21:35
از نق زدن های مداوم متوجه اید که خواهرم به تازگی عمل جراحی انجام داده و من به صورت بی وقفه در نقش یک کزتِ مسئول و مهربان بالای سر خواهری فداکاری ار خود نشان داده ام ! در همین حین مثلث مریضی در خانه ی ما تکمیل شد و مادری دیروز که با پدر گرامی برای خرید رفته بودن به شدت میخوره زمین و پاش در میره !! در نتیجه خواهری کم...
-
خداوند بی نهایت است..
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 15:23
خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان.. اما به قدر فهم تو کوچک میشود و به قدر نیاز تو فرود میآید، و به قدر آرزوی تو گسترده میشود، و به قدر ایمان تو کارگشا میشود. و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود، و به قدر دل امیدواران گرم میشود.. پــدر میشود یتیمان را و مادر. برادر میشود محتاجان برادری را. همسر میشود...
-
عـــشــق
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 23:24
عشق٬ خودش خواهد آمد. نمی توان از آن فرار کرد. عشق خودش آهسته آهسته و در گوشه ای می آید و در گوشه ای از قلب مهربانت آرام و بی صدا مینشیند و تو متوجه اش نخواهی بود و بعد ذره ذره قلبت را پر می کند کم کم مثل ساقهء *مهر گیاه*در تمام جانت میپیچد و ریشه می دواند.به طوری که بی آن نمی توانی تنفس کنی.. همخونه~مریم ریاحی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 23:21
دو هفته س که روزهای سنگینی دارم! فشار از هر جهت که فکرشو بشه کرد! مریضی خواهرم ! بستری شدن دوبارش ! مشکلات روحی خودم !درگیریم با اطرافیان..چیزایی شنیدم و دیدم که اصن دوس نداشتم اتفاق بیفتن! درسم و کارایی که خودم میخوام انجام بدم و در توانم نیست اونم ی طرف !هضمش برام سخته که باور کنم یا بهم ثابت بشه که تمام اون چیزایی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1390 18:49
دخترک در جایی نامعلوم درمرکز تاریکی ایستاده است... نوری نیست..مردمک چشمانش گشادتر از حد معمول است٬ به اطراف می نگرد.. هیچ چیز جز تاریکی نیست که او را با تمام نیرو درخود می بلعد ! فریادی در سینه که توانی برای خارج کردنش ندارد اورا بیشتر میترساند.. در دل به خود نهیب میزند و امیدوار برای رهایی از این وضعیت..به خانواده !...
-
عکس العمل
شنبه 15 مردادماه سال 1390 00:36
بعضی آدمها ی رفتارا یا ی حرفایی میزنن آدم گیج میشه!! مثلا دم ِدر خونه دست ِخواهرمو گرفتم که ببرمش تو خونه٬ خانم ِهمسایه اومده بیرون.. خواهری :سلام خانم همسایه:سلام چند لحظه بعد.. خانم همسایه نزدیک تر میاد :وای شمایید؟؟!! خوبید؟ سلامتید؟ببخشدکه نشناختمتون فک کردم خواهرتونید!! من: به خواهرم میگم اگه تو خواهرتی پس من کیم...
-
حسادت
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 15:30
*خواهری عمل کرد..خداروشکر حالش خوبه..دیروز واقعا روز سختی بود !! *تابستون واحد برداشتن خیلی سخته !! خیلی !! *امروز از حسادت منو نوشی برا چن دقیقه فشارمون زد بالا !! هر کی از در اومد٬ تو ی زمینه برا ما کلاس گذاشت !! خوب ما هم دل داریم ! نمیگن شاید ما دلمون بخواد؟!؟!
-
غیبت ِکبری : )
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 14:06
من اومدم !! غیبتم دیگه داشت غیبت ِکبری میشد!! امتحانارو دادیم!! خیلی بد !! نت و اینا خراب ِ!! ی ماهی میشه نیومدم..دلتنگی خیلی زیاد !! حرف خیلی زیاد !! ولی الان هیچی یادم نمیاد !! اتفاقات فراوان بود.. خوب و بد.. ترم تابستون واحد برداشتم !! از امروز بگم..با ی استاد ِ دیگه درس برداشته بودیم ولی یهو با ی حرکت ِضربتی...
-
خونه ی اسکیمویی !! : )
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 23:42
دوســـ داشـــتـــمـــ الــانــــ تــــویـــــ ســـیـــــبـــــریــــــ یــــــ خـــــونـــــهـــ اســکــــــمــــویــــــــ داشـــــتــــمـــــُ کُـــــلــــــِ ِ تـــــــابـــــســــــتــــــونــــــــُ اونــــجــــا زنــــدگـــــیــــــ مــیــکــــردمــــ
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 00:40
چند روزه که خودم نیستم ! ذهنم همه جا هست ُ هیچ جا نیست ! گذر ِزمان ! آدمها رو نمیبینم! شکننده شدم ! با هر حرفی سریع میشکنم ُ بغض میکنم ! سکوتم باعث ِناراحتی اطرافیانم شده مخصوصا نوشی ولی واقعا دست ِخودم نیست ! میدونم بخاطر ِخودم بود ولی لحن ِحرف زدنش پیش ِطنین واقعا خُردم کرد ! : ( آخه شلوغی ِذهنم فقط بخاطر ِی مسئله...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 01:58
فکر کردم مرُدی ! پرتت کردم پایین.. از همون سالن بزرگه که ی پنجره ی بزرگ داره ! هولت دادم ! تو هم پرت شدی.. دیدم که افتادی.. فکر کردم مردی.. ولی..انگار صد تا جون داری ! مثل ِی غول با چندین سر !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 00:03
الان حال و روزم ُ میدونی! میگم خسته شدم یعنی واقعا خسته شدم!! کاش ی جا رو داشتم ی چند روز گم میشدم!! شایدم برا همیشه !! : ( میگم بهش چند وقته ساعتا رو روزارو با هم قاطی میکنم کم مونده دیگه آدمها رو هم اشتباه بگیرم! میگه نکنه دوفی ازدواج کرده؟! یا از تو خواستگاری کرده!؟! میگم نه بابا من خودم درگیرم.. مشکلات خودمه!...
-
نمایشگاه کتاب
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 18:20
پنج شنبه رفتیم نمایشگاه کتاب ! من ُ نوشی و طنین.. من موندم چرا نمایشگاه رو تو تابستون میزارن!! خوب تو زمستون بذارن چی میشه؟!؟! هر سال میریم هلاک میشیم تا برگردیم!! گرما زده شدم!! ی چن تا کتاب خریدم! ی کتاب تست ارشد هم گرفتم..سنجش تکمیلی.. امید است که بتوانیم کارشناسی را به اتمام رسانده و کنکور ارشد را بدهیم و راحت...
-
سوءتفاهم
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 14:47
اینگونه نیست که تو می اندیشی... همه اش سوءتفــاهــم است !!
-
۲رنگی
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 14:43
چه می شد آنقـدر ۲رنـگ نبودی؟!؟! سیــاهی کجــا و سپیــدی کجــا؟!؟!
-
هندونه !!
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 21:26
من:مامان من هندونه میخوام! مامان:تو یخچال بده بابا ببُره! من:خودم میتونم !! مامان:نمیتونیااا من: وایییییییییییی !! مامان:چی شد؟ من:هندونه از دستم افتاد! ترکید وسط آشپزخونه !! دینامیت توش میزاشتن اینجوری منفجر نمیشد که من منفجرش کردم!! مامان:گفتم نمیتونیااااااااااا!! چی کار کردی!! من:بدو فرش ِآشپزخونتو از سر کوچه...
-
عجباا
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 00:14
سر ِ خیابون ِما ی دبیرستان پسرونه س که من تقریبا هرروز از جلوش رد میشم! دقیقا تایمی که بچه ها میرن مدرسه! امشب که داشتم بر میگشتم ی پسر دبیرستانی اومده جلومو گرفته میگه باهام دوس میشی؟!؟! چن وقته میبینمت ازت خیلی خوشم اومده خونمونم تو همین کوچس! حالا همینطور داره دنبالم میاد و عینه نوار حرف میزنه! اینقدر شمارشو برام...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 23:57
دوست داشتم ی مدت میرفتم تو ی کلبه وسط ی جنگل که ی رودخونه ی زیبا از کنارش میگذشت.. تنها صدایی که میشنیدم صدای پرنده های خوش آواز بود و صدای رودخونه!! ی مدت دور از همه ی استرس ها و نگرانی ها !!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 23:23
اگه فکر کنی منم تو این موضوع هستم خیلی ابلهی!! با اون دوست ِ مزخرف ِ بی فکرت! من نمیدونم بینتون چیه؟! رفتار اونم میدونم که خیلی بدِ! ولی اگه خودتم به نظرم کرم نداشته باشی این رفتارا رو نمیکنی! حتی اگه دوستت بگه!! از رفتارم راضیم! از اینکه آتو دستت نمیدم خوشحالم! برام افکارت مهم نیست! مهم اینه که من پوری نیستم و...
-
یکساله شد!! : )
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 17:44
از روز ِمتولد شدنت تا به امروز که یک ساله شدی همدم خوبی برایم بودی! یادت هست روزهایی که از همه چیز و همه کس فراری بودم چگونه آغوشت را با مهربانی برایم باز میکردی؟؟!!.. چه صبورانه به حرفایم گوش دادی و سنگ صبورم بودی!!.. بودن ِتو باعث حضور ِ افرادی شد که دوستشان دارم و دلتنگشان میشوم.. ازت ممنونم.. خوشحالم و حس ِخوبی...
-
دایره ی مشکلات!!
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 21:29
این مدت داشتم از سر بالایی زندگی بالا میرفتم! رسیدم به اون بالا!! : ) ولی دوباره اومدم سر ِجای اولم!! انگار این مشکلات مثه دایره میمونن! دور میزنی دوباره میرسی جای اول!! وای دوباره از اول!! یکی از دیوانگی های من همینه! ی مشکل رو برای خودم هضم میکنم و قول میدم که باهاش کنار بیام ولی تا چند روز ازش میگذره تمام ِ قولُ...
-
نمیدونم!!
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 22:42
-
تعطیلات
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 01:41
عید و دید و بازدید!! ما که فامیل اونجوری نداریم پس دید و بازدیدم نداریم!!:) دلم نمیخواد تعطیلات تموم شه! کاش به جای ۱۳روز ی ماه بود مثلا!! میخوام سال جدید ی موضوع اضافه کنم..راستش من ی کوچولو غرغروَم!! آدم ناراحت که میشه بلاخره باید ی جوری خودشو تخلیه کنه دیگه!! منم غر که میزنم خیلی انصافا سبک میشم!! اصلا هم ممکنه به...
-
آخرین پست سال۱۳۸۹ تو روز اول سال ۹۰:)
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 01:47
با تمام اتفاقای خوب وبد گذشت! شروع ی سال جدید با ی عالمه آرزوهای جدید! به امید آنکه سرنوشت همه ی ما به بهترین نحو رقم بخورد ..آمین سال نو مبارک:)
-
خیلی نوشت!!
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 00:25
دیروز رفتیم امامزاده صالح با نوشی و طنین..اینقدر شیطنت کردم که جفتی قیافه هاشون اینجوری بود!! البته ی جورایی تلفاتم دادم! ی بار پام موند لای در اتوبوس!! ی بارم که روی پله برقی داشتم قلمروم رو براشون مشخص میکردم گوشه ی پام گرفت به لبه های پله برقی!! اومدنی خونه کلا لنگ میزدم!! ی آقای محترمی هم تو اتوبوس دایره میزدُ...
-
سال ۹۰سال خوشی ها..
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 22:31
امروز رفتیم با نوشی و طنین سینما چراغ قرمزُ دیدیم! هفته ی پیشم حوالی اتوبان!! واقعا پولمونو ریختیم تو سطل زباله!! از اونجایی که منو نوشی تو هیچ شرایطی نمیزاریم بهمون بد بگذره!! کلا داشتیم با هم کشتی میگرفتیم!! دیگه بیخیال فیلم شده بودیم!! فقط ی دوبنده کم داشتیم تا مسابقه رو علنی کنیم!! کلی هم خندیدیم! این طنین نامردم...
-
انتخاب واحد!
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 23:19
امروز پدری ازمون در آوردن باور نکردنی! دیگه کم مونده بود بشینم وسط سالن و بزنم زیر گریه!! هر چی فحش خواستم تو دلم بهشون دادم!! اینجوری ی ریزه آروم شدم! ی برنامه ریزی عین آدم نمیکنن که!! آخرش با بدبختی ی 2واحد ناقابل بهمون دادن!! *سرما خوردیم! با نوشی روز یکشنبه رفتیم تو اون سرما تو چمنا نشستیم ُ خندیدیمُ سرما خوردیم!...
-
خاطره ها..
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 00:16
کاش میشد خاطراتت را در بقچه ای میپیچیدمُ به مسیر رودخانه ای میسپردمُ خاطراتت میرفتنُ میرفتن ..
-
نظم؟؟نوچ!!
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 03:29
خواستم ی بار تو زندگیم مثه بچه های منظم که اصن بهمم نمیاد رفتار کنمُ خیلی اطو کشیده سر ِکلاسام حاضر شم!! شنبه:با بدبختی خودمُ راضی کردُ رفتم! البته به آخرای کلاس رسیدم که ترجیح دادم نرم !!کلاس ۲تا۵:۳۰بود من ۵رسیدم!! تایم دوم ساعت ِ۶بود منتظر شدم که حداقل کلاس ِدومم ُ برم که گفتن کلا نسل ِاساتید منقرض شده!! استاد...